بسمل
/besmel/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
حیوانی که سر او را بریده باشند. Δ چون هنگام بریدن سر حیوان حلالگوشت «بسماللّهالرحمنالرحیم» میگویند: ◻︎ ز عفت چو مرغِ بسمل شب و روز میتپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵: ۶۶۳).
〈 بسمل کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ذبح کردن.
〈 بسمل کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ذبح کردن.