26 فرهنگ

بسمل

/besmel/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

حیوانی که سر او را بریده باشند. Δ چون هنگام بریدن سر حیوان حلال‌گوشت «بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم» می‌گویند: ◻︎ ز عفت چو مرغِ بسمل شب و روز می‌تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵: ۶۶۳).
⟨ بسمل کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ذبح کردن.