برخاستن
/barxāstan/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.
۲. از خواب بیدار شدن.
۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.
۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.
۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.
۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.
۷. [مجاز] به ظهور رسیدن؛ پیدا شدن: دو نابغه از این شهر برخاسته است.
۸. [قدیمی، مجاز] طغیان کردن؛ شورش کردن.
۲. از خواب بیدار شدن.
۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.
۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.
۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.
۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.
۷. [مجاز] به ظهور رسیدن؛ پیدا شدن: دو نابغه از این شهر برخاسته است.
۸. [قدیمی، مجاز] طغیان کردن؛ شورش کردن.