26 فرهنگ

بار

/bār/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. آنچه به‌وسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل می‌شود.
۲. بچه‌ای که در شکم مادر است؛ جنین.
۳. میوه؛ بَر.
۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.
۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.
۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر مخلوط کنند.
۷. (کشاورزی) کود.
۸. (پزشکی) جِرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا می‌شود.
⟨ بار آوردن: (مصدر لازم)
۱. میوه آوردن درخت؛ میوه دادن؛ ثمر دادن: ◻︎ برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱: ۹۷).
۲. (مصدر متعدی) پرورش دادن فرزند؛ تربیت کردن.
⟨ بار بردن: بردن بار از جایی به جای دیگر؛ به پشت کشیدن بار.
⟨ بار بستن: (مصدر متعدی)
۱. بستن بار؛ به‌هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به‌وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن‌ها.
۲. (مصدر لازم) [مجاز] سفر کردن.
۳. (مصدر لازم) آماده برای سفر شدن: ◻︎ گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند / گو رخت منه که بار می‌باید بست (سعدی۲: ۷۱۶).
⟨ بار خاطر: [قدیمی، مجاز] آن‌که موجب زحمت و اندوه هم‌صحبت و هم‌نشین خود بشود.
⟨ بار دادن: (مصدر لازم)
۱. میوه دادن درخت؛ بر دادن.
۲. گل دادن گیاه.
۳. (کشاورزی) کود دادن به زمین.
⟨ بار دل: [مجاز] غم؛ غصه؛ اندوه؛ اندیشۀ روزگار.
⟨ باروبندیل: [عامیانه] اسباب و اثاث و خرده‌ریز که کسی با خود از جایی به جای دیگر می‌برد.
⟨ باروبنه: اسباب و اثاث و لوازم زندگی که به جایی حمل کنند: ◻︎ که ما ماندگانیم و هم گرسنه / نه توشه‌ست ما را نه باروبنه (فردوسی: ۸/۷۶).
⟨ زیر بار رفتن:
۱. باری بر دوش گرفتن.
۲. [مجاز] عهده‌دار شدن کاری یا پذیرفتن امری بر‌خلاف میل.