آبدندان
/'ābdandān/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. نوعی انار بیدانه.
۲. نوعی گلابی.
۳. نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف: ◻︎ تشنه در آب او نظر میکرد / آبدندانی از جگر میخورد (نظامی۴: ۶۸۸).
۴. (صفت) [مجاز] گول؛ سادهلوح: ◻︎ حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندانتر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری: ۲۵۷).
۲. نوعی گلابی.
۳. نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف: ◻︎ تشنه در آب او نظر میکرد / آبدندانی از جگر میخورد (نظامی۴: ۶۸۸).
۴. (صفت) [مجاز] گول؛ سادهلوح: ◻︎ حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندانتر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری: ۲۵۷).