گردن

فرهنگ فارسی عمید

۱. (زیست‌شناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.
۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضع‌کنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته می‌شود.
⟨ به گردن گرفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] گردن گرفتن؛ تعهد‌ کردن؛ عهده‌دار شدن.
⟨ گردن افراختن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. گردنکشی کردن.
۲. خودنمایی کردن.
۳. تکبر کردن: ◻︎ بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی‌شرمی بینداخت (سعدی: ۱۷۹).
⟨ گردن افراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = ⟨ گردن افراختن
⟨ گردن برافراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = ⟨ گردن افراختن
⟨ گردن پیچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن؛ سر باززدن؛ نافرمانی کردن: ◻︎ نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی: ۵/۳۴۷).
⟨ گردن تافتن: (مصدر لازم) سرپیچی کردن؛ سر باززدن.
⟨ گردن خاراندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عذر آوردن؛ بهانه آوردن.
⟨ گردن خم کردن: (مصدر لازم) [مجاز] فروتنی کردن؛ تواضع کردن.
⟨ گردن دادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] تسلیم شدن؛ اطاعت کردن؛ تن‌ دردادن.
⟨ گردن زدن: (مصدر متعدی) گردن کسی را با شمشیر قطع کردن.
⟨ گردن کج کردن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. فروتنی کردن.
۲. اظهار عجز و ناتوانی کردن.
⟨ گردن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] گردنکشی کردن.
۱. نافرمانی کردن؛ عصیان ورزیدن.
۲. تکبر کردن.
۳. دلیری کردن.
⟨ گردن نهادن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. تسلیم شدن؛ اطاعت کردن.
۲. فروتنی کردن.

برای این واژه معنی دیگری پیشنهاد دهید. پس از تأیید، معنی پیشنهادی با نام‌تان در سایت منتشر خواهد شد.

خرید اشتراک
افزودن واژه
افزونه مرورگر
درباره
ارتباط با ما