کی
/key/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. هریک پادشاهان کیانی، مانندِ کیقباد، کیکاووس، کیخسرو.
۲. [جمع: کیان] پادشاه بزرگ؛ شاهنشاه: ◻︎ کیکردار بر اورنگ بزرگی بنشین / میگردان که جهان یاوه و گردان استا (دقیقی: ۹۵).
۳. (صفت) خالص؛ پاک: ◻︎ شدستم بیشک و بیشبهه بر وی / پذیرفتم مر او را از دل کی (زراتشتبهرام: رشیدی: کی).
۲. [جمع: کیان] پادشاه بزرگ؛ شاهنشاه: ◻︎ کیکردار بر اورنگ بزرگی بنشین / میگردان که جهان یاوه و گردان استا (دقیقی: ۹۵).
۳. (صفت) خالص؛ پاک: ◻︎ شدستم بیشک و بیشبهه بر وی / پذیرفتم مر او را از دل کی (زراتشتبهرام: رشیدی: کی).