غنج
/qa(o)nj/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. = غنجیدن
۲. (اسم) نازوکرشمه؛ دلال.
〈 غنج زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخت آرزومند بودن: دلم برای آن غنج میزند.
۲. (اسم) نازوکرشمه؛ دلال.
〈 غنج زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخت آرزومند بودن: دلم برای آن غنج میزند.