بلند
/boland/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. [مقابلِ کوتاه] دراز: چوب بلند.
۲. قدکشیده؛ برافراشته؛ مرتفع: کوه بلند.
۳. [مقابلِ پَست] [مجاز] پراهمیت؛ ارجمند: مقام بلند، نسب بلند.
۴. [مجاز] مساعد: بخت بلند.
۵. بسیار شدید و رسا: صدای بلند.
〈 بلند شدن: (مصدر لازم)
۱. افراخته شدن.
۲. بالا رفتن.
۳. به بلندی رسیدن.
۴. از جا برخاستن.
۵. دراز شدن چیزی.
〈 بلند کردن: (مصدر متعدی)
۱. برافراشتن.
۲. بالا بردن.
۳. برداشتن چیزی از زمین یا از جایی.
۲. قدکشیده؛ برافراشته؛ مرتفع: کوه بلند.
۳. [مقابلِ پَست] [مجاز] پراهمیت؛ ارجمند: مقام بلند، نسب بلند.
۴. [مجاز] مساعد: بخت بلند.
۵. بسیار شدید و رسا: صدای بلند.
〈 بلند شدن: (مصدر لازم)
۱. افراخته شدن.
۲. بالا رفتن.
۳. به بلندی رسیدن.
۴. از جا برخاستن.
۵. دراز شدن چیزی.
〈 بلند کردن: (مصدر متعدی)
۱. برافراشتن.
۲. بالا بردن.
۳. برداشتن چیزی از زمین یا از جایی.