باش
/bāš/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. = باشیدن
۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین.
۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.
۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰).
۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اقامت: ◻︎ مر سگی را لقمهٴ نانی ز در / چون رسد بر در همیبندد کمر ـ هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی: ۳۴۷).
۷. (اسم مصدر) حیات.
۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین.
۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.
۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰).
۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اقامت: ◻︎ مر سگی را لقمهٴ نانی ز در / چون رسد بر در همیبندد کمر ـ هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی: ۳۴۷).
۷. (اسم مصدر) حیات.