26 فرهنگ

استیصال

/'estisāl/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. از بیخ و بن کندن؛ ریشه‌کن کردن؛ برانداختن.
۲. درمانده و بیچاره شدن؛ درماندگی: با حالت استیصال پرسید: حالا چه کار کنم؟.