وسخلغتنامه دهخداوسخ . [ وَ س َ ] (ع اِ) ریم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چرک . (اقرب الموارد). شوخ . (ناظم الاطباء) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار. کسایی . || (مص ) ریمناک شدن دست و اندام و ج
وسیخلغتنامه دهخداوسیخ . [ وَ ] (اِ) نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگِن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود.
وشخلغتنامه دهخداوشخ . [ وَ ] (ع ص ) هیچکاره و سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ردی و هیچکاره و سست . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) زنبیل از برگ خرما که در وی خرما نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وصخلغتنامه دهخداوصخ . [ وَ ص َ ] (ع اِ) ریم و چرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لغتی است در وسخ . (ناظم الاطباء). وسخ است با ابدال . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) ریمناکی و چرکینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ).
وسخةلغتنامه دهخداوسخة. [ وَ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث وسخ : و اذا احتقن بطبیخه نفع من قروح الامعاء الوسخة. رجوع به وسخ شود.
وسخةلغتنامه دهخداوسخة. [ وَ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث وسخ : و اذا احتقن بطبیخه نفع من قروح الامعاء الوسخة. رجوع به وسخ شود.
متوسخلغتنامه دهخدامتوسخ . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) ریمناک و چرکین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چرک شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توسخ شود.
موسخلغتنامه دهخداموسخ . [ س َ ] (اِ) زنار. (یادداشت مؤلف ). زنار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی زنار است که بر گردن اندازند و بر میان هم بندند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : به روم اندرون خوان مطبخ نماندصلیب مسیحی و موسخ نماند.
موسخلغتنامه دهخداموسخ . [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایساخ . چرک و ریمناک گرداننده . (آنندراج ). مُوَسِّخ . آنکه ریمناک و چرک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُوَسِّخ شود.
موسخلغتنامه دهخداموسخ . [ م ُ وَ س س َ ] (ع ص ) ریمناک و چرکین . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح پزشکی ) در اصطلاح اطبا دارویی است که ریشها را نرم و تر نگاهدارد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). هرچه منع خشک شدن جراحت کند و رطوبت او را زیاد سازد مثل موم و روغن . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داروی مرطوبی که
موسخلغتنامه دهخداموسخ . [ م ُوَس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه ریمناک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). موسخ . چرک و ریمناک گرداننده . (آنندراج ).