نیزه بازلغتنامه دهخدانیزه باز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است . (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح . نیزه افکن : به درگاه سپه سالار مشرق سوار نیزه باز
نیزه بازفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه با نیزه جنگ میکند و در نیزه زدن ماهر است.۲. [مجاز] آنکه با پررویی و نیرنگبازی چیزی از کسی بگیرد.
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نیزه بازیلغتنامه دهخدانیزه بازی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) مشق و اعمال ورزشی و لشکری با نیزه . نوعی ورزش برای آموختن اعمال نیزه . (یادداشت مؤلف ). عمل نیزه باز : چو بالای نیزه درازی گرفت
خنجراوژنلغتنامه دهخداخنجراوژن . [ خ َ ج َ اَ اُو ژَ ] (نف مرکب ) خنجرگذار. خنجرافکن : بدرگاه سپهسالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن .منوچهری .
رماحلغتنامه دهخدارماح . [ رَم ْ ما ](ع ص ) نیزه گر. (منتهی الارب ) (دهار). نیزه باز کامل . (آنندراج ). استاد در نیزه اندازی . (از تاج العروس ).
سپهسالارلغتنامه دهخداسپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ). مرادف سپهبد. (آنندراج ). قطب . (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (مهذب الاسماء) : چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش همه ملوک سپاهند و او سپهسالار. فرخی .سپهسالار لشکر
اوژنلغتنامه دهخدااوژن . [ اَ ژَ ] (نف مرخم ) انداز. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). افکن . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (انجمن آرا). اندازنده و افکننده . (برهان ) (هفت قلزم ). اما همیشه در صورت ترکیبی بکار رود.- تن اوژن ؛ تن افکن :<
کاسه لیسلغتنامه دهخداکاسه لیس . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرخور و شکم خواره را گویندو فقیر و گدا را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). لعاس . لحاس . (ربنجنی ). انگل . بشت
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ) حربه ٔ معروف که به عربی آن را رمح و سنان گویند. (انجمن آرا). رمح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قناة. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). طراد. مخرص .خرص . لیطة. (از منتهی الارب ).
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. در 60هزارگزی شمال شرقی مشهد و جنوب جاده ٔ مشهد به تبادکان ، در جلگه ٔ معتدل هوایی واقع است و 401 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصول
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 32هزارگزی شمال سردشت و 16هزارگزی شمال غربی جاده ٔ سردشت به مهاباد، ودر منطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و<span class=
نیزهفرهنگ فارسی عمیدنی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوکتیز نصب کنند.⟨ نیزۀ آتشین: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب.⟨ نیزۀ خطی: [قدیمی] نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط میآوردهاند.
تازه کند جنیزهلغتنامه دهخداتازه کند جنیزه . [ زَ ک َ دِ ج ِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است که در 16هزارگزی باختری ارومیه و 7500گزی باختر شوسه ٔ ارومیه بسلماس واقعاست . جلگه ، معتدل ، سالم است و <span cla
دارنیزهلغتنامه دهخدادارنیزه . [ ن َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) درختی است در هندوستان : کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار خیزد (حدود العالم ، ذیل شرح شهر ملی . و نیز ذیل صمور، سندان ، کنبایه و اورشفین ). چون در جای دیگر کتا
جینیزهلغتنامه دهخداجینیزه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . سکنه 205 تن . آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات ، کشمش و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای