ناسکلغتنامه دهخداناسک . [ س ِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). شخص عابد زاهد. (فرهنگ نظام ). عابد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المنجد). عابد.متزهد. (اقرب الموارد). متعبد. (معجم متن اللغة) . پرهیزکار. (دهار). ج ، نُسّاک . || در راه خدا قربانی کنند
ناسکلغتنامه دهخداناسک . [ س ِ ](اِخ ) نام یکی از صاحب شریعتان کفره ٔ هند است و اعتقاد اتباع او آن است که آدمیان همچو گیاه می رویند و خشک می شوند و از هم می ریزند و بحشر و نشر قائل نیستند، نه روحانی و نه جسمانی . (برهان قاطع) . یکی از صاحب شریعتان هند بوده و مذهب طبیعیه داشته . (آنندراج ). نام
چناسکلغتنامه دهخداچناسک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 33 هزارگزی شمال باختری آبیک واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). رجوع به چناس شود.
ناسغلغتنامه دهخداناسغ. [ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نسغ. رجوع به نسغ شود. || رجل ناسغ؛ نیک ماهر در نیزه زدن . ج ، نُسَّغ. (المنجد).
ناسقلغتنامه دهخداناسق . [ س ِ ] (ع ص ) انتظام و ترتیب کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اسم فاعل از نسق . رجوع به نسق شود.
ناسیکلغتنامه دهخداناسیک . (اِخ ) یکی از شهرهای هندوستان و در ایالت دکن است . جمعیت آن 27000 نفر است این شهر زیارتگاه براهمائیهاست . کارخانه ٔ کاغذسازی ، بافندگی و ذوب مس دارد.
ناشغلغتنامه دهخداناشغ. [ ش ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نشغ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نشغ شود. || کسی که به سبب شوق یا افسوس نعره می زند و گریه در سینه می گرداند چندانکه بیهوش می شود. (ناظم الاطباء) . رجوع به تنشغ شود. ج ، نُشَّغ. || الذی یجی ٔ بعد الجهد. (معجم متن اللغة) (ذیل اقرب المو
ناسکةلغتنامه دهخداناسکة. [ س ِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث ناسک است . ارض ناسکة؛ زمین سبز نو باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوکة. حدیثةالمطر. (معجم متن اللغة). خضراء حدیثةالمطر. (اقرب الموارد) (المنجد).
جبت ناسکلغتنامه دهخداجبت ناسک . [ ج ِ ت ِ س ِ ] (اِخ ) نام قدیمی بلدی از ناحیه ٔ شمالی هند است . (از تحقیق ماللهند ص 156).
دیلملغتنامه دهخدادیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) مردی از بنی ضبة و او دیلم بن ناسک بن ضبة است ، چون ناسک به عراق و پارس آمد پسر را جانشین خود در حجاز کرد و او آبشخورها بساخت . (از لسان العرب ).
ناسکةلغتنامه دهخداناسکة. [ س ِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث ناسک است . ارض ناسکة؛ زمین سبز نو باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوکة. حدیثةالمطر. (معجم متن اللغة). خضراء حدیثةالمطر. (اقرب الموارد) (المنجد).
چناسکلغتنامه دهخداچناسک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 33 هزارگزی شمال باختری آبیک واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). رجوع به چناس شود.
مناسکلغتنامه دهخدامناسک . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنسِک یا مَنسَک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به منسک شود. || جاهای عبادت حاجیان . (آنندراج ) (غیاث ). || به مجاز ذکر محل و اراده ٔ حال ، به معنی اعمال و افعال حج ، چنانکه طواف کعبه و رمی الجمار و سعی میان صف
بیناسکلغتنامه دهخدابیناسک . (اِ) بیناس . پیناسک .دریچه ٔ خانه . (از برهان ). پیناس . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). پینسک . بیناسگ . دریچه . (شرفنامه ٔ منیری ).
مناسکفرهنگ فارسی عمیداعمال و عبادات دینی.⟨ مناسک حج: اعمال و عبادات حج، از قبیل طواف کعبه، دویدن بین صفا، مروه، و اقامت در عرفات، و قربانی کردن.
جبت ناسکلغتنامه دهخداجبت ناسک . [ ج ِ ت ِ س ِ ] (اِخ ) نام قدیمی بلدی از ناحیه ٔ شمالی هند است . (از تحقیق ماللهند ص 156).