مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای پختن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ . (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن . (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی ) (یادداش
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آلت پختن یا دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن . (ناظم الاطباء). ج ، مَطابِخ . (اقرب الموارد).
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ُ طَب ْ ب َ ] (ع اِ) جای پختن وبریان ساختن . (منتهی الارب ). مکان طبخ . (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای پخت کردن . یقال هذا مطبخ القوم و هذا مشواهم ؛ این جای پخت کردن آن قوم است و این جای بریان ساختن آنهاست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (ص ) فربه گوشت
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ُ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اول بچه ٔ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بچه ٔ سوسمار بعد از حسل . (از اقرب الموارد). || جوان فربه آکنده گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پخت کننده ٔ طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.
مطبخ سالارلغتنامه دهخدامطبخ سالار. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار و رئیس مطبخ پادشاه یا امیری . رئیس آشپزخانه ٔ بزرگ یا فرمانروائی : بل یکی مطبخ خونست ز بهر مااین جهان و تو یکی مطبخ سالاری . ناصرخسرو.آنگاه جگر را بیافرید در غایت گ
مطابخلغتنامه دهخدامطابخ . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَطبَخ و مِطبَخ . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مَطبخ و مِطبخ شود.
مطبخیلغتنامه دهخدامطبخی . [ م َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به مطبخ . آنچه مربوط به آشپزخانه باشد. || باورچی . (غیاث ). آنکه طعام پزد. (آنندراج ). این انتساب طباخی است و عمل آن را افاده می کند. (از الانساب سمعانی ). طباخ . خوالیگر. آشپز. خوراک پز. دیگ پز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مطبخ .
دده مطبخیلغتنامه دهخدادده مطبخی . [ دَ دَ / دِ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) دده ٔ مطبخی . کنیز که در آشپزخانه کار کند.
مطبخ سالارلغتنامه دهخدامطبخ سالار. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار و رئیس مطبخ پادشاه یا امیری . رئیس آشپزخانه ٔ بزرگ یا فرمانروائی : بل یکی مطبخ خونست ز بهر مااین جهان و تو یکی مطبخ سالاری . ناصرخسرو.آنگاه جگر را بیافرید در غایت گ
مطابخلغتنامه دهخدامطابخ . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَطبَخ و مِطبَخ . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مَطبخ و مِطبخ شود.
مطبخ سالارلغتنامه دهخدامطبخ سالار. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار و رئیس مطبخ پادشاه یا امیری . رئیس آشپزخانه ٔ بزرگ یا فرمانروائی : بل یکی مطبخ خونست ز بهر مااین جهان و تو یکی مطبخ سالاری . ناصرخسرو.آنگاه جگر را بیافرید در غایت گ
مطبخیلغتنامه دهخدامطبخی . [ م َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به مطبخ . آنچه مربوط به آشپزخانه باشد. || باورچی . (غیاث ). آنکه طعام پزد. (آنندراج ). این انتساب طباخی است و عمل آن را افاده می کند. (از الانساب سمعانی ). طباخ . خوالیگر. آشپز. خوراک پز. دیگ پز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مطبخ .
کدومطبخلغتنامه دهخداکدومطبخ . [ ک َ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) ظرفی که گدایان بی نوا طعام را در آن طبخ کنند. (آنندراج ) : تا برد بهره ز خوان کرمش می گرددسر فغفور کدو مطبخ دست فقرا. شفیع اثر (از آنندراج ).ابدال فلک نه فقر و ثروت دارداز ک