متکاثفلغتنامه دهخدامتکاثف . [ م ُ ت َ ث ِ] (ع ص ) غلیظ و سطبرشده . ضد متخلخل . (از غیاث ) (از آنندراج ). سطبرشده و بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متراکب . غلیظ. درهم . انبوه . ملتف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف
متکتفلغتنامه دهخدامتکتف . [ م ُ ت َ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) جهجهان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که در راه رفتن شانه ها را بلند میدارد و کسی که می جنباند شانه را در رفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتف شود.
متراکم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فشرده شدن ۲. انبوه شدن، پرپشت شدن، انباشته شدن، جمع شدن ۳. متکاثف شدن