لیوه

live

معنی

۱. فریبنده.
۲. چاپلوس.
۳. احمق و نادان.
۴. هرزه‌گو.
۵. هرزه‌گرد.

مترادف

۱. بیمزه، خنک، لوس
۲. هرزهگرد، هرزهگو

جست‌وجوی دقیق

لیوه

لغت‌نامه دهخدا

لیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لی

لیوه

گویش بختیاری

دیوانه، مجنون.

لیوه

فرهنگ فارسی عمید

۱. فریبنده.۲. چاپلوس.۳. احمق و نادان.۴. هرزه‌گو.۵. هرزه‌گرد.

لیوه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

deceptive

لیوه

فرهنگ فارسی معین

(وَ یا وِ) (ص .) 1 - فریبنده و چاپلوس . 2 - لوس ، بی مزه . 3 - هرزه گو، هرزه گرد.

جست‌وجوی هم‌آوا

لایۀ سدی

barrier laye

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← تُنُک‌لایه

لایۀ بارفضایی

space-charge laye

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← تُنُک‌لایه

لوـ ‌لو

lo-lo, lift-on lift-off

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بارگیری و تخلیه، به‌ویژه در کشتی‌های بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابه‌جایی بار استفاده می‌شود

لایی بار

load divider

واژه‌های مصوب فرهنگستان

افزاره‌ای برای مهار حرکت‌های طولی ناخواستۀ بار در واگن‌های بسته

لوح

لغت‌نامه دهخدا

لوح . [ ل َ ] (ع اِ) هوای میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ). میان آسمان و زمین . (مهذب الاسماء). || نام آلتی از آلات ساعات . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). || پاتخته ٔ چوبی که جولاهه به انگشتان پا محکم میگیرد. (غیاث ). || تخته . (بحر الجواهر) (ترجمان القرآن ) (دهار). || تخته ٔ کش

جست‌وجوی مشابه

خاک لیوه

لغت‌نامه دهخدا

خاک لیوه . [ ک َ ل َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در خاک غلتیدن . مَراغه . (بلهجه ٔ قزوین ).

چرم لیوه

لغت‌نامه دهخدا

چرم لیوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در طالش ، چرم گیله را نامند. نامی که در طوالش به جل که نوعی درخت جنگلی است دهند. رجوع به چرم گیله و جل شود.

لیت و لیوه

لغت‌نامه دهخدا

لیت و لیوه . [ ت ُ لی وَ / وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول مردم قزوین ، لوس . ننر.

چرم لیوه

فرهنگ فارسی عمید

=غار‌گیلاسی

لیوه (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

insipid

جست‌وجوی متن

لیوگی

لغت‌نامه دهخدا

لیوگی . [ لی وَ / وِ ] (حامص ) عمل مردم لیوه .

جل

گویش تهرانی

جلی، چرم لیفه، چرم لیوه

شیت

لغت‌نامه دهخدا

شیت . (ص ) بیمزه . تفه . بیخوا. ویر. بی نمک . شیل . بی طعم . (یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. (یادداشت مؤلف ).- شیت شدن ؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن .- شیت و لیوه ؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک در اطوار. لیت و لیو

غارگیلاسی

فرهنگ فارسی عمید

درختی جنگلی از تیرۀ گلسرخیان با برگ‌های ساده و شفاف، گل‌های خوشه‌ای سفید، و میوۀ سیاه‌رنگ که آن را به‌صورت زینتی نیز می‌کارند و حاوی ماده‌ای سمی است؛ جل؛ جله؛ جلی؛ چرم لیوه؛ چرم گیله؛ کرزالغار؛ غارکرزی.

کرزالغار

لغت‌نامه دهخدا

کرزالغار. [ ک َ رَ زُل ْ ] (ع اِ مرکب ) غار گیلاس . جل . جله . جلی . چرم لیوه . چرم گیله . (لغت نامه ذیل جل ). این کلمه ترجمه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جل و مترادفات آن و دزی ج 2 ص 155 شود.

جست‌وجوی هم‌آغاز

لیوه (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

insipid

جست‌وجوی هم‌قافیه

خاک لیوه

لغت‌نامه دهخدا

خاک لیوه . [ ک َ ل َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در خاک غلتیدن . مَراغه . (بلهجه ٔ قزوین ).

چرم لیوه

لغت‌نامه دهخدا

فعلیوه

لغت‌نامه دهخدا

فعلیوه . [ ] (اِ) کاوی . (از فهرست مخزن الادویه ).

فلیوه

لغت‌نامه دهخدا

فلیوه . [ ف َ لی وَ / وِ ] (ص ) فلیو. بیفایده . بیهوده و بی نفع. (برهان ). رجوع به فلیو شود.

کالیوه

لغت‌نامه دهخدا

کالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) بمعنی کالیو است . نادان . احمق . سرگشته . (برهان ) (صحاح الفرس ). آسیمه . (صحاح الفرس ). دیوانه مزاج . (برهان ). کندفهم . (شعوری ج 2 ورق 259). کا

درپیوند

بیشتر بدانید

لیوه

live

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

گویش بختیاری

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

گویش تهرانی

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا