غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از 31 قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100 شود.
غلامفرهنگ فارسی عمید۱. برده، خواه جوان باشد، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر.۲. (اسم، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادتمند.۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال.۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد.⟨ غلام پست: [قدیمی] کسی که نامههای مردم را از شهری به شهر دیگر میبرد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک.⟨ غلام ح
غلام زادگیلغتنامه دهخداغلام زادگی . [ غ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) غلام زاده بودن . فرزند غلام بودن . رجوع به غلام شود.
چاکرزادهلغتنامه دهخداچاکرزاده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ](ص مرکب ) نوکرزاده . غلام زاده . نوکر خانه زاد. آن کس که خود و پدرانش در خاندانی خدمت کرده و از نعمت آن خاندان برخوردار بوده اند : اگر مادوش پس از الحاح
عمادالدولهلغتنامه دهخداعمادالدوله . [ ع ِ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ )بوزان بن الفقشت . حاکم قزوین . وی غلام زاده ٔ سلطان ملکشاه سلجوقی بود و پس از اینکه فخرالمعالی شرفشاه بن محمدجعفر در سال 484 هَ . ق . درگذشت ، این عمادالدوله به حکومت قزوین منصوب گشت و با پسرش الفقشت ، م
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از 31 قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100 شود.
غلامفرهنگ فارسی عمید۱. برده، خواه جوان باشد، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر.۲. (اسم، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادتمند.۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال.۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد.⟨ غلام پست: [قدیمی] کسی که نامههای مردم را از شهری به شهر دیگر میبرد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک.⟨ غلام ح
پیرغلاملغتنامه دهخداپیرغلام . [ غ ُ ] (اِ مرکب ) غلام پیر. خدمتگار سالخورده . || خطابی تواضعآمیز که کهتران سالخورده برابر پادشاهان خود راکنند. عنوانی که پیران برابر پادشاه خود را دهند.
چشمه غلاملغتنامه دهخداچشمه غلام . [ چ َ م َ غ ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع ناحیه ٔ فشارود قاینات است که قدیم النسق و خالی از سکنه میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 243).
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
ده غلاملغتنامه دهخداده غلام . [ دِه ْ غ ُ ] (اِخ ) دهی است ازبخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 32هزارگزی شمال باختری سکوهه . سکنه ٔ آن 558 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl