علی الجملهلغتنامه دهخداعلی الجمله . [ ع َ لَل ْ ج ُ ل َ ] (ع ق مرکب ) خلاصه . ملخص . باری : علی الجمله اندر عدد این عضله ها سخن مضطرب است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سماع خوش و نغمه ٔ دلگشای علی الجمله خوش باش و خوش دار جای .نزار قهستانی .
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
سدیملغتنامه دهخداسدیم . [ س ِدْ دی ] (اِخ ) لفظ عمق سدیم را به وادی کشف یا محل زراعت یا وادی قله ها یا وادی جفصین ترجمه نموده اند. علی الجمله سدیم وادیی است که در حکایت جنگ کدر لاعومر و سلاطین متعاهد مذکور است . گویند که وادی مرقوم دارای چاههای قیر بود و شکی نیست که وادی عمیق سدیم در محلی بود
اذنلغتنامه دهخدااذن .[ اِ ذَ ] (ع ق ) اکنون . || این هنگام . || آنگاه . آنگهی . حرف جواب و جزاء، و هو اماان یدل علی انشاء التسببیة بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اُکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجملة الفعلیة فینصب المضارع بثلاثة شروط، الاول ان یکون مُصَدَّراً والثان
جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج ِدْ دا ] (اِخ ) صاحب منتهی الارب ذیل جداء بکسر آرد: و فی المثل صرّحت جداء و بجدا و بجد و بجدّ ممنوعة و بجدّان یضرب فی شی ٔ وضح بعد التباسه و هو علی الجملة اسم موضع بالطائف مستو کالراحة لا خمر فیه یتواری به و التاء عبارة عن القصة او الخطة. (منتهی الارب ). مؤلف شرح ق
شطرالغبلغتنامه دهخداشطرالغب . [ ش َ رُل ْ غ ِب ب ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح طب ) به اصطلاح طب قسمی از تب نوبه که یک روز شدیدباشد و یک روز خفیف . (ناظم الاطباء). یا حمای شطرالغب . ایمیطریطاوس . (یادداشت مؤلف ). تبی است که یک روز نوبت تب درازتر و آهسته تر باشد و دیگر روز نوبت سبکتر [ یعنی کوتاه تر ]
داجونلغتنامه دهخداداجون . (اِخ ) بت مشهور و معروفی بود که فلسطینیان او را در غزه (داود 16: 23) و دراشدود (اول سموئیل 5: 1-3)
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شیفتکی شیرازی شافعی ، ملقّب به شرف الدین .رجوع به علی شیرازی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حناوی زاده ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی حناوی زاده شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی . رجوع به علی سائح شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمیدبن فخاربن معد موسوی حلی ، مشهور به مرتضی . رجوع به علی مرتضی شود.
درویش علیلغتنامه دهخدادرویش علی . [ دَرْ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بوکان و 10هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به سقز، با 287 تن سکنه .
دره امیدعلیلغتنامه دهخدادره امیدعلی . [ دَرْ رَ اُ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر. واقع در 39هزارگزی باختر شهر ملایر و کنار راه مالرو میخوران به دهلق ، با 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است .
دلدارعلیلغتنامه دهخدادلدارعلی . [ دِ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد معین نقوی هندی فقیه امامی قرن سیزدهم هَ . ق . از نسل جعفر تواب (برادر امام حسن عسکری ). وی به سال 1166 هَ . ق .در قریه ٔ نصیرآباد هند متولد شد و مدتی در عراق سکونت گزید سپس ساکن لکنهو گردید و به سال <span
دوستعلیلغتنامه دهخدادوستعلی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. 182 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).