طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی . در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه .
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی ابهری علوی حسینی .شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت ، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده . او راست : ر
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی . وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن . نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت . او راست : مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ . ق . وفات کرد.
تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) جمع شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی . (از اقرب الموارد).
تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َءْ ل َ ] (ع ص ) (از «أل ب ») درشت و سطبر از مردم و از خر وحشی . (منتهی الارب ). صاحب منتهی الارب به روش قاموس کلمه را هم در مهموزالفاء آورده و هم در حرف «ت »، در صورتی که صاحب تاج العروس آرد: «آوردن کلمه در اینجا (در حرف الف ) بصراحت نشان میدهد که تاء کلمه زاید
تألیبلغتنامه دهخداتألیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) گرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گرد کردن لشکر. (آنندراج ). گرد آوردن قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ورغلانیدن و فساد انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تألیب بین کسان ؛ افسادبین آنان . (از اقرب الموارد).
طالبیفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای کرویشکل و شبیه خربزه با پوست زرد و خطهای سبز که از صیفیجات است.۲. بوتۀ علفی این میوه.
طالبیلغتنامه دهخداطالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل با 119 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و مالداری
طالبیلغتنامه دهخداطالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است پارسی .او راست : بحرالمعاد فی ارشاد العباد، منظومه ای است پارسی که به سال 955 هَ . ق . در سفر روم گفته است .
مایل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواهانشدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن ۲. شایق شدن، مشتاق شدن، علاقهمند شدن
طالبیفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای کرویشکل و شبیه خربزه با پوست زرد و خطهای سبز که از صیفیجات است.۲. بوتۀ علفی این میوه.
طالب بگیلغتنامه دهخداطالب بگی . [ ل ِ ب َ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سروستان شهرستان شیراز. در ده هزارگزی جنوب باختری سروستان و هشت هزارگزی راه فرعی کوهنجان به خضر. جلگه و معتدل و مالاریائی است با 230 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و تنباکو و ص
طالبیلغتنامه دهخداطالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل با 119 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و مالداری
حسین آباد میر ابوطالبلغتنامه دهخداحسین آباد میر ابوطالب . [ ح ُ س ِ دِ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 8هزارگزی خاور مالرو عمومی قیس آباد.ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل
حصن طالبلغتنامه دهخداحصن طالب . [ ح ِ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) قلعه ای مشهور بنزدیکی حصن کیفا و اکراد ساکن آن «جوبیه » نام دارند و در 560 هَ . ق . قراارسلان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
چاه ابوطالبلغتنامه دهخداچاه ابوطالب . [ هَِ اَ ل ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «موسوم به دروازه است واقع در خاک سیستان بر سر راه فراه به مالاخان یا سیاه کوه ، در طرف غربی رود هیرمند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 131).
شعب ابیطالبلغتنامه دهخداشعب ابیطالب . [ ش ِ ب ِ اَ ل ِ ] (اِخ ) موضعی در مکه ، مولد آن حضرت (ص ). (از ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 60 شود.
ابوبکربن علی بن ابیطالبلغتنامه دهخداابوبکربن علی بن ابیطالب . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َ لی ی ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) این پسر از لیلی بنت مسعود نهشلی است . (از مسعودی ).