شاخکلغتنامه دهخداشاخک . [ خ َ ] (اِمصغر) شاخ خرد. شاخچه . شعبه . || اکلیل الملک را گویند. (شعوری ) (آنندراج ). دارویی که ناخنک و بتازی اکلیل الملک گویند. (ناظم الاطباء).
شاخکفرهنگ فارسی عمید۱. شاخ کوچک.۲. شاخۀ کوچک: ◻︎ در جلوات آمدهست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمدهست شاخک شاهسپَرَم (منوچهری: ۷۰).
شاخک برقرسانpantographواژههای مصوب فرهنگستانوسیلۀ انتقال برق از سیم بالاسر به وسایل کشندۀ واگن یا لوکوموتیو متـ . برقرسان
افرازۀ شاخکیfork lift truckواژههای مصوب فرهنگستانافرازهای دارای دو شاخک که در هنگام جابهجایی بار، شاخکهای آن به داخل نیام بارگُنجها یا راهۀ بارکفها فرومیرود
دوشاخکAntennaواژههای مصوب فرهنگستانزوجکهکشان برهمکنشی انجیسی 4038 و انجیسی 4039، واقع در صورت فلکی کلاغ، به فاصلۀ 60 میلیون سال نوری از زمین