بسکلغتنامه دهخدابسک . [ ب َ ] (اِ) دسته ٔ گندم و جو دروکرده باشد. (برهان ) (سروری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود. || گاورس .
بسکلغتنامه دهخدابسک . [ ب َ س س َ] (ع صوت ) ترکیبی از بس ، فارسی به معنی بسیار و کاف ضمیر عربی ، بس است ترا. بسیار است ترا : نک شبانگاه اجل نزدیک شدخَل ّ هذااللعب بسک لاتعد.(مث
بسکلغتنامه دهخدابسک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. (برهان ). اکلیل الملک . (از سروری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). دارویی است که آن را بسه نیز گویند
بسکلغتنامه دهخدابسک . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور سکنه ٔ آن 162تن . آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بسکلغتنامه دهخدابسک . [ ب ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار سکنه ٔ آن 244 تن . آب از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران