سیاحلغتنامه دهخداسیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
سیاحتلغتنامه دهخداسیاحت . [ ح َ ] (ع مص ) سیر کردن . رفتن بر زمین . (غیاث ) (از آنندراج ). گردش . بگشتن . (نصاب الصبیان ). رفتن در زمین . (دهار). سفر و سیر و گردش در روی زمین از شهری بشهری رفتن . مسافرت . زیارت . جهان گردی . جهان پیمایی . کیهان نوردی : تنی چند از روندگا
سیاحتلغتنامه دهخداسیاحت . [ ح َ ] (ع مص ) سیر کردن . رفتن بر زمین . (غیاث ) (از آنندراج ). گردش . بگشتن . (نصاب الصبیان ). رفتن در زمین . (دهار). سفر و سیر و گردش در روی زمین از شهری بشهری رفتن . مسافرت . زیارت . جهان گردی . جهان پیمایی . کیهان نوردی : تنی چند از روندگا
سیاحت نامهلغتنامه دهخداسیاحت نامه . [ ح َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن سرگذشت سیاحت را نوشته باشند. (ناظم الاطباء).
حسن سیاحلغتنامه دهخداحسن سیاح . [ ح َ س َ ن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) نام ولی اﷲ. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و شاید تصحیف صباح باشد.
حاجی سیاحلغتنامه دهخداحاجی سیاح . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) (1252 - 1344 هَ . ق .). میرزا محمد علی پسر ملامحمد رضای محلاتی معروف بحاجی سیاح ، در حدود سنه ٔ 1252 هَ . ق . در محلات متولد شد و در شب جمعه
مسیاحلغتنامه دهخدامسیاح . [ م ِ ] (ع ص ) رونده برای برپا داشتن شر و فتنه در زمین . (از اقرب الموارد). آن که میان مردمان تباه کند به سخن چینی و فتنه ٔ رونده . (مهذب الاسماء). ج ، مساییح . (از منتهی الارب ) .
انسیاحلغتنامه دهخداانسیاح . [ اِ ] (ع مص ) فراخ و گشاده شدن دل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : انساح باله . (ناظم الاطباء). فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || فروهشته شدن شکم و نزدیک فربهی رسیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندر