جهانگردلغتنامه دهخداجهانگرد. [ ج َ گ َ ] (نف مرکب ) جهان گردنده . آنکه در اقطار عالم بسیار سفر کند. سائح . سیاح . رحاله : هر بیت که گفتی آن جهانگردبر یاد گرفتی آن جوانمرد. نظامی .ق
جهانگردیلغتنامه دهخداجهانگردی . [ ج َ گ َ ](حامص مرکب ) عمل و شغل جهانگرد. سیاحت : سرعت عقل در جهانگردی جنبش روح در جوانمردی . نظامی .چو طالع جهانگردی آرد به پیش نشاید زدن کنده بر پ
جهانگردیلغتنامه دهخداجهانگردی . [ ج َ گ َ ](حامص مرکب ) عمل و شغل جهانگرد. سیاحت : سرعت عقل در جهانگردی جنبش روح در جوانمردی . نظامی .چو طالع جهانگردی آرد به پیش نشاید زدن کنده بر پ