سگبانلغتنامه دهخداسگبان . [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، دارای 611 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است . محصول آن غلات ، زردآلو، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). ایستگا
سگبانلغتنامه دهخداسگبان . [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مستحفظ و نگاهبان سگ . (ناظم الاطباء). کَلاّب . (دهار) : تو از نژاد و تخمه ٔ سگبان قیصری من از نژاد سلمان یار پیمبرم . سوزنی .دل کدامین سگ بود جایی که صدجان بلکه بیش در رکاب ک
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
شیبانلغتنامه دهخداشیبان . [ ش َ / شی ] (ع اِ) شیبان و ملحان ، نام دو ماه زمستان است که در آن سردی زیاده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- یوم شیبان ؛ روز سرد با ابر تنک بی باران . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
سگبانیلغتنامه دهخداسگبانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل سگبان : برای پرورش جسم ، جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسگبانی . رودکی .سگبانی تو همی گزینم در جنب سگان از آن نشینم .نظامی .
یاملغتنامه دهخدایام . (اِخ ) ایستگاه میان سگبان و کندلج خط تبریز به جلفا در پنجاه و چهار کیلومتری تبریز.
مکلبلغتنامه دهخدامکلب . [ م ُک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آنکه سگ را صید کردن آموزد. ج ، مکلبون . (مهذب الاسماء). شکارآموزنده ٔ سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که به سگ شکار کردن می آموزد. (ناظم الاطباء). آموزنده ٔ سگ و سایر جانوارن و مرغان شکارکننده . (از اقرب الموارد). سگبان . (تفسیر ابوالفتوح )
سگ دارلغتنامه دهخداسگ دار. [ س َ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سگ . سگبان : چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی . نظامی .سخایی که اگر مزرعه ٔ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر
خوهللغتنامه دهخداخوهل . [ خوَهَْ / خُه ْ / خوهََ ] (ص ) کج . منحنی . ناراست . (برهان ) (ناظم الاطباء). کژ. (لغت نامه ٔ اسدی ). اریف . اریب . خُل . (یادداشت مؤلف ) : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من <b
فغفورلغتنامه دهخدافغفور. [ ف َ ] (اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند هرکه باشد. (برهان ). لقب پادشاهان چین و کلمه ٔ پارسی است ، فغ به معنی خدای یا بت و پور یا فور به معنی پسر. (یادداشت مؤلف ). بغپور. (فرهنگ فارسی معین ) : چو آگاهی آمد به فغفور از این که آمد فرستاده
سگبانیلغتنامه دهخداسگبانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل سگبان : برای پرورش جسم ، جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسگبانی . رودکی .سگبانی تو همی گزینم در جنب سگان از آن نشینم .نظامی .