روزنلغتنامه دهخداروزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شع
روزنventواژههای مصوب فرهنگستانهواراهی که بر روی قالب گوش یا سمعک ایجاد میشود و صدا و هوا از طریق آن وارد مجرای گوش میشود
پروزنلغتنامه دهخداپروزن . [ پ َرْ وَ زَ] (اِ) پرویزن . پرویز. پریزن . پریز. آردبیز. غربال . || هرچیز پرسوراخ و شبکه دار : چرخ پنداری بخواهد بیختن زان همی پوشد لباس پروزن . ناصرخسرو.و رجوع به پرویزن شود.
پرویزنلغتنامه دهخداپرویزن . [ پ َرْ زَ ] (اِ) آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن ). پروزن . آردبیز. ماشو. ماشوب . گرمه بیز.گرمه ویز. تنگ بیز. غِربال . اَلک . پالونه . پالوانه . ترشی پالا. مسحَل . مُنخُل . سماق پالا. هلهال : گه هم
پروزنفرهنگ فارسی عمید۱. غربال؛ آردبیز.۲. هرچیز مشبک و سوراخسوراخ: ◻︎ چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همیپوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱: ۱۵۹).
پرویزنفرهنگ فارسی عمید= غربال: ◻︎ به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته (سعدی۱: ۷۰)، ◻︎ کرده از گرز و نیزه بر دشمن / استخوان آرد و پوست پرویزن (سنائی: ۲۴۵).
روزنادیدهلغتنامه دهخداروزنادیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سخت جوان . (یادداشت مؤلف ) : روان خون از آن چهره ٔ ارغوان هم از روزنادیده چشم جوان .فردوسی .
روزنامجلغتنامه دهخداروزنامج . [ م َ ] (معرب ، اِ) معرب روزنامه . (از الجماهر بیرونی از روزنامه نگاری در ایران بقلم آقای تقی زاده ). رجوع به روزنامه شود.
روزنامجاتلغتنامه دهخداروزنامجات . [ م َ ] (معرب ، اِ) ج ِ روزنامه . (مهذب الاسماء). دفترهایی که در آنها حساب و وقایع روزانه نوشته شود : بشربن فرج از مال صلح ... چنانچه من در روزنامجات یافتم استخراج کرد و زیاده گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ قم ). هرگاه روزنامجات و اسناد پس افتد، م
روزنامجهلغتنامه دهخداروزنامجه . [ م َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب روزنامه . (مهذب الاسماء) . کاغذ یا دفتری که حساب یا احوال و وقایع هر روز در آن نوشته شود. کلمه ٔ روزنامجه در قرنهای اول اسلامی مستعمل بوده است . ثعالبی در یتیمة الدهر (چ دمشق ج 2صص <span class="hl" dir=
روزنامچهلغتنامه دهخداروزنامچه . [ م َ / م ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کاغذی که در آن حساب یا احوال هرروزه ٔ کسی مرقوم باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دفتری که در آن محاسبات یومیه را نویسند. (لغت محلی شوشتر) :</span
کوةلغتنامه دهخداکوة. [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع اِ) روزن . (دهار). روزن خانه . کَوّ بدون تا نیز مانند آن است یا تذکیر جهت روزن کلان است و تأنیث ، جهت روزن خرد. ج ، کَوی ̍، کِواء. کوی کهدی لغة فیهما واحدها کوة بالضم . (از منتهی الارب ). کَوّ روزن در دیوار یا
روزنادیدهلغتنامه دهخداروزنادیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سخت جوان . (یادداشت مؤلف ) : روان خون از آن چهره ٔ ارغوان هم از روزنادیده چشم جوان .فردوسی .
روزنامجلغتنامه دهخداروزنامج . [ م َ ] (معرب ، اِ) معرب روزنامه . (از الجماهر بیرونی از روزنامه نگاری در ایران بقلم آقای تقی زاده ). رجوع به روزنامه شود.
روزنک سرلغتنامه دهخداروزنک سر. [ رَ / رُو زَ س َ ] (اِ مرکب ) هدهد و شانه بسر. (ناظم الاطباء). روزنه سر. رجوع به روزنه سر شود.
روزنامه فروشلغتنامه دهخداروزنامه فروش . [ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ روزنامه . کسی که در دکه ٔ روزنامه فروشی ، روزنامه می فروشد.
روزنامه خوانلغتنامه دهخداروزنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ روزنامه . کسی که روزنامه میخواند. توده ٔ با سواد که روزنامه های روزانه را مطالعه میکنند.
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دَ؟ ] (اِخ )ذکر ماسح و سوادی که در آن مقادیر مساحت شده ٔ زمینها را ثبت کند. (مفاتیح ، در مواضعات ذکور و دفاتر).
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دِ رَ / رُو زَ ] (نف مرکب ) حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). درونده ٔ غله . (از شعوری ج 1 ورق 450).
شش روزنلغتنامه دهخداشش روزن . [ ش َ / ش ِ رَ / رُو زَ ] (اِخ ) شش سیاره . (ناظم الاطباء). کنایه از شش کوکب . (از برهان ) (از آنندراج ). شش ستاره ٔ منظومه ٔ شمسی . || (اِ مرکب ) عالم و گیتی . (ناظم الاطباء). کنایه از دنیاست به اع
ساروزنلغتنامه دهخداساروزن . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، واقع در 3 هزارگزی جنوب گرمسار. کوهستانی ، سردسیر، و آب آن از حبله رود، و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و لبنیات است ،337 تن سکنه دا
سروزنلغتنامه دهخداسروزن . [ س ُ زَ ] (نف مرکب ) شاخ زن . (ناظم الاطباء) : ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی .ابوالعباس .