رسلغتنامه دهخدارس . [ رَس س ] (اِخ ) نام وادیی . (منتهی الارب ).دیاری است ازآن ِ طایفه ٔ ثمود. (از معجم البلدان ).
رسلغتنامه دهخدارس . [ رَ ] (اِ) درخت انگور. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از رز. || ریسمان و طناب . (ناظم الاطباء) (برهان ). رسن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). در ضرورت شعری مخفف رسن (تناب ) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ) : بگرد دانا گرد و
رسلغتنامه دهخدارس . [ رَ ] (اِخ ) مخفف اَرَس . رود ارس . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا).نام رودخانه ای است که به ارس اشتهار دارد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). نامی است که در کتابهای عربی به رود ارس داده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ) : اگر خواهدبه آب تیغ گلر
رسلغتنامه دهخدارس . [ رَ ] (هندی ، اِ) در هندی شیره ٔ هر چیز. (برهان ) (آنندراج ). اسم هندی شل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به شل شود.
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
رسالت رسانلغتنامه دهخدارسالت رسان . [ رِ ل َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیغام رسان : گر زر فدای دوست کند اهل روزگارما سر فدای پای رسالت رسان دوست .سعدی .
رستاخیزلغتنامه دهخدارستاخیز. [ رِ ] (اِ مرکب ) رَستاخیز. (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رَستاخیز و رستخیز در همه ٔ معانی و فرهنگ نظام شود.
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای اکبرآبادی . میرزا ایزدبخش . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به تذکره ٔ حسینی چ لکهنو ص 135 و شمع انجمن چ هندوستان ص 167 و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
رس انداختنلغتنامه دهخدارس انداختن . [ رُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تبلور. متبلور گشتن .- رس انداختن شکر ؛ تبلور. متبلور شدن . کر زدن آن . (یادداشت مؤلف ).- رس انداختن شیره و مانند آن ؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ).- رس اند
رس شدنلغتنامه دهخدارس شدن . [ رُس س / رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رست شدن . رس شدن شکر؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رس و رست و رس کردن شود.
دامرسلغتنامه دهخدادامرس . [ ] (اِخ ) (بمعنی عجله ). اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطه ٔ موعظه ٔ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه ٔ یونیسیوس اریوپانی بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
دانورسلغتنامه دهخدادانورس . [ وِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در بیست هزارگزی شمالی بستون در ایالت ماساچوست آمریکای شمالی . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دبرسلغتنامه دهخدادبرس . [ دِ رُ ] (اِخ ) از مشاهیر معماران قرن شانزدهم م . است و آثار بسیاری در فرانسه و ایتالیااز معماری او برجایست و در 1627 م . در گذشته است .
دردرسلغتنامه دهخدادردرس . [ دَ رَ /رِ ] (نف مرکب ) رسنده به درد. || آنکه به نیازهای مردم رسیدگی کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د