تیزچنگلغتنامه دهخداتیزچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه . که دست و پنجه ٔ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک : که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ . <p class="author
تجنیلغتنامه دهخداتجنی . [ ت َ ج َن ْ نی ] (ع مص ) جنایت نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گناه بر کسی بستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): او از سر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمودو بر دیگری
تیزچنگیلغتنامه دهخداتیزچنگی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) استواری پنجه و تندی چنگال . (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی .<br
تیزنگلغتنامه دهخداتیزنگ . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختنگان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تیزینیلغتنامه دهخداتیزینی . (اِخ ) محمدبن محمد در سنه ٔ 940 هَ . ق . حیات داشت او راست : جدول الکواکب الثابتة المحرکة البعد و المطالع. (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 236).
تزنگلغتنامه دهخداتزنگ . [ ت ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان ، بر کنار شوسه ٔ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و
تیزچنگیلغتنامه دهخداتیزچنگی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) استواری پنجه و تندی چنگال . (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی .<br
تیزچنگاللغتنامه دهخداتیزچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگل . تیزچنگ : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی .یعنی دَدَگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال . نظامی .عقابان تیزچنگالند
نشخوارزنلغتنامه دهخدانشخوارزن . [ ن َ / ن ُ خوا / خا زَ ] (نف مرکب ) آنکه نشخوار کند. که نشخوار زند. نشخوارکننده : ابیات سرخر است شترگربه ز آنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ . <p clas
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای آن دیار [فارس ] و اسمش نوروزشاه . چندی حکومت قلعه ٔ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است : مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من .<
خشم آلودلغتنامه دهخداخشم آلود. [ خ َ / خ ِ ] (ن مف مرکب ) غضبناک . خشمناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشمگین . غضب آلود. مغضب . (یادداشت بخط مؤلف ) : روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود. (تاریخ بیهقی ).قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آ
کامجویلغتنامه دهخداکامجوی . (نف مرکب ) کامران . (آنندراج ). کامروا. کامیاب . برمراد و آرزو رسیده . طالب آمال و امانی : اگر دادده باشی ای نامجوی شوی بر همه آرزو کامجوی . فردوسی .امیران کامران ، دلیران کامجوی هزبران تیزچنگ ، سواران
تیزدملغتنامه دهخداتیزدم . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک : چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم . فردوسی .برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم . فردوس
تیزچنگیلغتنامه دهخداتیزچنگی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) استواری پنجه و تندی چنگال . (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی .<br
تیزچنگاللغتنامه دهخداتیزچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگل . تیزچنگ : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی .یعنی دَدَگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال . نظامی .عقابان تیزچنگالند