تعویقلغتنامه دهخداتعویق . [ ت َع ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون ، گل سرخ ، بادام ، گردو و انجیر. دارای 250 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
تعویقلغتنامه دهخداتعویق . [ ت َع ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن ، مشتق از عوق بالفتح که بم
تحویقلغتنامه دهخداتحویق . [ ت َح ْ ] (ع مص ) کج کردن سخن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعویج کلام بر کسی . (قطر المحیط): حوق علیه ؛ عرقل علیه کلامه [ معوج ساخت آنرا ]؛ و معناه جعله مثل الحواقة فی اختلاطه . (اقرب الموارد). || و فی الحدیث : ستجدون اقواماً محوقة رؤوسهم ؛ یعنی میان سر را ترا
تهوکلغتنامه دهخداتهوک . [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) به بی باکی در چیزی افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرگشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). متحیر شد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متحیر شدن ، مرادف تهور است . (آنندراج ). تحیر و تهور. (اقرب الموارد
تهویکلغتنامه دهخداتهویک . [ ت َ ] (ع مص ) چاه کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حفر کردن . (از اقرب الموارد). رجوع به تهییک شود. || به حماقت نسبت کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
تعوقلغتنامه دهخداتعوق . [ ت َ ع َوْ وُ ] (ع مص ) بازایستادن از نیاز و حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازایستادن . (از اقرب الموارد). || مشغول شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بازگردانیدن کسی را از اراده ای که داشت و بازداشتن وی را از آن . (از اقرب الموارد).