تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (اِخ ) حمادبن احمدبن حمادبن رجاء العطاردی التخاری که در کوی تخاران به سکونت داشت . (معجم البلدان ). رجوع به تخاران به شود.
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن علی بن الحسین . محدث است که ازمدائنی روایت کند و از وی دارقطنی . (منتهی الارب ).
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ) طخاری . یکی از زبانهای کهن ایرانی که در تخارستان رایج بود. رجوع به تخارستان و تخارها و طخاری شود. || از مردم تخارستان . || نام قومی از ایرانیان باستان که در حدود تخارستان میزیسته اند. رجوع به طخار و طخاری شود.
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به تخار که طخارستان باشد و «ط» را بدل «ت » کرده اند. (انساب سمعانی ). رجوع به طخاری و تخارستان و طخارستان شود.
تخاریفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم تخارستان.۲. زبانی از شاخههای مستقل زبانهای هندواروپایی که مردم تخار با آن سخن میگفتند و اکنون از میان رفته است.
طخاریلغتنامه دهخداطخاری . [ طُ ] (اِخ ) قومی از ایرانیان باستان که در حدود طخارستان میزیسته اند. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2263، 2265، 2264، <span class="hl"
زبان تخاریلغتنامه دهخدازبان تخاری . [ زَ ن ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )از زبانهای کهن ایران است . رجوع به مقدمه ٔ برهان قاطع بقلم دکتر معین و مقدمه ٔ لغت نامه ٔ «ایران » شود.
واجب تخییریلغتنامه دهخداواجب تخییری . [ ج ِ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مخیر. رجوع بواجب مخیر شود.
تخاریبلغتنامه دهخداتخاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تُخْروب . (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آم
تخاریبلغتنامه دهخداتخاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخریب . ویران کردن ها : و تعبیه ٔ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی ).
تخاریصلغتنامه دهخداتخاریص . [ ت َ ] (ع ص ، اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: این کلمه را بارعلی (ابن علی ) در فرهنگ سریانی - عربی چ هوفمن چ کیل 1874 م . ج 1 شماره ٔ 4242 بجای دخاریص (کاردانان ) آو
تخاریبفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تخروب .1 - سوراخ - ها. 2 - خانه های زنبور، لانه های زنبور.
تخارهفرهنگ فارسی معین(تَ رِ یا رَ) (اِ.) = تخاری : اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان ) پرورش یافته : اسب تخاری .
تجارهفرهنگ فارسی عمیدکرهاسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانستهاند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.
تخاران بهلغتنامه دهخداتخاران به . [ ت ُ ب ِه ْ ] (اِخ ) یاقوت آرد: تخاران به کوچه ای به مرو بود بر سر ماجان که آنرا به این صورت طخاران به نیز نویسند و هم اکنون آنرا طخاران ساد گویند. (معجم البلدان ). رجوع به تخاری و تخاران شود.
تخاریبلغتنامه دهخداتخاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تُخْروب . (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آم
تخاریبلغتنامه دهخداتخاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخریب . ویران کردن ها : و تعبیه ٔ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی ).
تخاریصلغتنامه دهخداتخاریص . [ ت َ ] (ع ص ، اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: این کلمه را بارعلی (ابن علی ) در فرهنگ سریانی - عربی چ هوفمن چ کیل 1874 م . ج 1 شماره ٔ 4242 بجای دخاریص (کاردانان ) آو
تخاریبفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تخروب .1 - سوراخ - ها. 2 - خانه های زنبور، لانه های زنبور.
زبان تخاریلغتنامه دهخدازبان تخاری . [ زَ ن ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )از زبانهای کهن ایران است . رجوع به مقدمه ٔ برهان قاطع بقلم دکتر معین و مقدمه ٔ لغت نامه ٔ «ایران » شود.
عمادالدین افتخاریلغتنامه دهخداعمادالدین افتخاری . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ اِ ت ِ ] (اِخ ) (ملک ...). نام او اسماعیل و ملقب به عمادالدین ، و پدرش ملک رضی الدین بابا است .وی از شعرای اوایل عهد ابوسعید بهادرخان بود و حمداﷲ مستوفی گوید که اشعارش بهتر از شعر پدرش است . رجوع به تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی چ نوائی ص <s