بی نظیرلغتنامه دهخدابی نظیر. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظیر) بی مثل .بی مانند. نادر. بی همتا. (ناظم الاطباء) : ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر. منوچهری .علم علی نه قال و مقال است عن فلان بل
بی نظرلغتنامه دهخدابی نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظر) که رای و بصیرت ندارد. || بی مراقبت و دید و بصارت : در مملکت خویشتن نظر کن زیرا که ملک بی نظر نباشد. ناصرخسرو.|| بی مقصود و منظور خاص . که چشم طمع ندارد. رجوع به نظر شود.<
بی نظیردیکشنری فارسی به انگلیسیincomparable, inimitable, matchless, nonpareil, peerless, rare, singular, unequaled, unequalled, unique, unparalleled, unprecedented, unrivaled, unrivalled