بیگملغتنامه دهخدابیگم . [ ب َ / ب ِ گ ُ ] (ترکی ،ص ، اِ) (اصل آن بکسر گاف است بمعنی بیگ من چنانکه خانم نیز بمعنی خان من است لکن متداول بضم گاف است ) تأنیث بیگ . مؤنث بیگ . (ناظم الاطباء). لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان آید: فاطمه بیگم . (یادداشت مؤلف )
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس . بددلی . پروا. پرواس . ترس
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ثمریست شبیه بِه ْ. به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آن را پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند. رجوع به مخزن الادویه و تذکره ٔ داود ضریر انطاک
بملغتنامه دهخدابم . [ ب ُم م ] (ع اِ) بوم ، که جغد باشد. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (اِ) آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی . حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن . || عمل با دست زدن به سر کسی به قوت . (ناظم الاطباء). سرچنگ ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی .(غیاث ). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنن
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (اِخ ) (شهرستان ...) یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور و حدود آن بشرح زیر است : ازشمال به شهرستان کرمان و لوت زنگی احمد. از جنوب به کوهستان نمداد و شاه . از شرق به شهرستان زاهدان . از غرب به شهرستان جیرفت . هوای این شهرستان بر دو قسمت است : قسمت جلگه و دامنه ٔ نو
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) خواهر بابرشاه پادشاه هندوستان است که مدت ده سال در اسارت ازبکان روزگار گذرانیده و عاقبت بدست سلطان صفوی ، شاه اسماعیل اول ، پس از شکست اوزبکان و کشته شدن خان شیبانی ، از اسارت خلاصی یافت و با اعزاز و
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) دختر بزرگ ترمذی است که زن سلطان محمودمیرزا فرزند سلطان ابوسعید گورکان و برادر اعیانی سلطان احمدمیرزا است . سلطان محمودمیرزا از این زن سلطان مسعودمیرزا را داشت . (از حبیب السیر ج <span class="hl" dir="
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) نام زن سلطان احمد فرزند سلطان ابوسعید گورکان است . این زن نسبتش به خانزادگان ترمذ اتصال می یافت . سلطان احمد در مدت حیات خود شش زن گرفت به اسامی زیر: 1 - مهرنگار خانم
خانم بیگملغتنامه دهخداخانم بیگم . [ ن ُب ِ گ ُ ] (اِخ ) دخترمیرزا سلطان ابوسعید گورکان است .والده اش سلطان بیگم بنت میرزا علاءالدوله بوده که درسلک ازدواج بدیعالزمان میرزا انتظام یافت و برای جشن عروسی آنها بساط شاهانه چیده و مجلس خسروانه آراسته گشت . (از حبیب السیر ج 4</s
بیگهلغتنامه دهخدابیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
بیگم سلطانلغتنامه دهخدابیگم سلطان . [ ب َ گ ُ س ُ ] (اِخ ) بیگه بیگم . نام دختر سلطان حسین میرزا، و او را سعادت بخت بیگم نیز میخواندند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 230، 235، <span class="hl" dir="ltr"
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) خواهر بابرشاه پادشاه هندوستان است که مدت ده سال در اسارت ازبکان روزگار گذرانیده و عاقبت بدست سلطان صفوی ، شاه اسماعیل اول ، پس از شکست اوزبکان و کشته شدن خان شیبانی ، از اسارت خلاصی یافت و با اعزاز و
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) دختر بزرگ ترمذی است که زن سلطان محمودمیرزا فرزند سلطان ابوسعید گورکان و برادر اعیانی سلطان احمدمیرزا است . سلطان محمودمیرزا از این زن سلطان مسعودمیرزا را داشت . (از حبیب السیر ج <span class="hl" dir="
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) نام زن سلطان احمد فرزند سلطان ابوسعید گورکان است . این زن نسبتش به خانزادگان ترمذ اتصال می یافت . سلطان احمد در مدت حیات خود شش زن گرفت به اسامی زیر: 1 - مهرنگار خانم
خانم بیگملغتنامه دهخداخانم بیگم . [ ن ُب ِ گ ُ ] (اِخ ) دخترمیرزا سلطان ابوسعید گورکان است .والده اش سلطان بیگم بنت میرزا علاءالدوله بوده که درسلک ازدواج بدیعالزمان میرزا انتظام یافت و برای جشن عروسی آنها بساط شاهانه چیده و مجلس خسروانه آراسته گشت . (از حبیب السیر ج 4</s
خدیجه بیگملغتنامه دهخداخدیجه بیگم . [ خ َ ج َ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) وی خواهر ابوالنصر حسن بیک و بنت امیرعلی بیک بن امیر قراعثمان است که به ازدواج سلطان خلیل جد شاه اسماعیل صفوی اول درآمد. حسن بیک برادر او حاکم دیاربکر بود و چون سلطان خلیل با جمعی از مریدان راه دیاربکر در پیش گرفت و در حصن کیفی (حصن کیف