باقی دارلغتنامه دهخداباقی دار. (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ باقی . نگهدارنده ٔ مانده ٔچیزی . || که بر عهده ٔ او از حساب چیزی بود. که تسویه ٔ حساب نکرده باشد. که در آنچه بر عهده دارد مقداری بدهکار باشد. که از حاصل عملی مالی بر ذمه دارد. آنکه حساب خود را کاملاً تصفیه و بدهی خود راادا نکند. کسی که باقی دا
بوق دندهعقبback-up alarm/ back up alarm, back-up horn, reversing warning signal, reversing bleeperواژههای مصوب فرهنگستاندر برخی از خودروها، بوقی ناپیوسته که در حالت دندهعقب برای هشدار دادن به عابران پیاده یا دیگر رانندگان به صدا درمیآید
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... چلبی ) از شعرای روم (عثمانی ). در تذکرة الخواص آمده است : بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند.در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم . اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد. خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقةً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرم
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... دماوندی ) از شعرای ایران و اهل دماوند بوده است . از اوست :نخست آن سنگدل با بی دلان آمیختن گیردچو وصلت درمیان پیدا شود خون ریختن گیرد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... کاشانی ) اصلش از مردم کاشان بود. دیوانش ملاحظه شده . بسعی بسیار این بیت از دیوانش استخراج گردید:باقی چمنی نیست چو گلزار محبت خاری که از آن گل بتوان چید ندارد.(آتشکده ٔ آذرص 241).
باقی دار شدنلغتنامه دهخداباقی دار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عمل باقی دار. کسری پیدا کردن . از حاصل عملی مالی بر ذمه ٔ کسی ماندن که از عهده ٔ ادای آن برنتواند آمد. (یادداشت مؤلف ).
کسر آوردنلغتنامه دهخداکسر آوردن . [ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) باقی دار شدن . کمبود یافتن . کمبود پیدا کردن : از پول صندوق صدتومان کسر آورده است .
وراءدیکشنری عربی به فارسیعقب , پشت سر , باقي کار , باقي دار , عقب مانده , داراي پس افت , عقب تراز , بعداز , ديرتراز , پشتيبان , اتکاء , کپل , نشيمن گاه
لفترة قصيرةدیکشنری عربی به فارسیاندکي , مدتي , يک چندي , کوتاه , مختصر , قاصر , کوچک , باقي دار , کسردار , کمتر , غير کافي , خلا صه , شلوار کوتاه , تنکه , يکمرتبه , بي مقدمه , پيش از وقت , ندرتا , کوتاه کردن , اتصالي پيدا کردن
بیرون آمدنلغتنامه دهخدابیرون آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نقیض درون رفتن . (برهان ). خارج شدن . (ناظم الاطباء). برون آمدن . بدر شدن : شکمش درد گرفت و بس ثِفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). بر اثر وی قضات وفقها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی ). خواجه بیرون آمد و اسب و
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... چلبی ) از شعرای روم (عثمانی ). در تذکرة الخواص آمده است : بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند.در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم . اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد. خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقةً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرم
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... دماوندی ) از شعرای ایران و اهل دماوند بوده است . از اوست :نخست آن سنگدل با بی دلان آمیختن گیردچو وصلت درمیان پیدا شود خون ریختن گیرد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... کاشانی ) اصلش از مردم کاشان بود. دیوانش ملاحظه شده . بسعی بسیار این بیت از دیوانش استخراج گردید:باقی چمنی نیست چو گلزار محبت خاری که از آن گل بتوان چید ندارد.(آتشکده ٔ آذرص 241).
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... ماوراءالنهر) از شعرای پارسی زبان اهل ماوراءالنهر بوده . از اوست :چنان کز دل شدم باقی اسیر عشق دلجوئی نه دل دارم ، بلائی بهر جان خویشتن دارم .(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص <span class="hl" dir="l
درباقیلغتنامه دهخدادرباقی . [ دَ ] (اِ مرکب ) باقی مانده : چو از عراق فرستاده ایم درباقی چرا به من زر فانی زشام نفرستاد.سیدحسن غزنوی .
خباقیلغتنامه دهخداخباقی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲ الخباقی الصوفی . از زهاد زمان بود. اصل وی از خباق و بشام و عراق حدیث شنید و از ابوسعید اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی روایت کرد و ابوسعد او را درزمره ٔ شیوخ خود نام برده است . مرگ او به سال 519 هَ. ق
خمارباقیلغتنامه دهخداخمارباقی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک . دارای 302 تن سکنه ، آب آن از قنات و غلات و بنشن و پنبه و ارزن و انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی ، راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
زنباقیلغتنامه دهخدازنباقی . [ ] (اِ) نوعی سبزی . (از دزی ج 1 ص 605). گیاهی است که به ری روید. رجوع به مفردات ابن البیطار شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.