آلفتنفرهنگ فارسی معین(لُ تَ) 1 - (مص م .) آشفتن ، پریشان ساختن . 2 - (مص ل .) شوریده شدن ، پریشان شدن .
عُملاءُ إثارة الفِتَينِدیکشنری عربی به فارسیمزدوران فتنه انگيز , عوامل فتنه , عناصر فتنه گر , دستان فتنه گر
حب الفتیانلغتنامه دهخداحب الفتیان . [ ح َب ْ بُل ْ ف ِت ْ ] (ع اِ مرکب ) کنودانه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حب القنب . شاهدانه . کنب دانه .
شیخ الفتیانلغتنامه دهخداشیخ الفتیان . [ ش َ خُل ْ ف ِ ف ِت ْ ] (اِخ ) این لقب را ابن خلدون به اسدبن فرات فقیه اطلاق نموده است . (از دائرةالمعارف اسلامی ).
علفتانیلغتنامه دهخداعلفتانی . [ ع َ ف َ نی ی ] (ع ص ) مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
الفتلغتنامه دهخداالفت . [ اَ ل ُ ] (اِ) آلفت و غم و اندوه . || رنج و پریشانی و آشفتگی . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عیسی العطار. از اهل بغداد، از اصحاب سیر. و حسن بن علویة العطار از او روایت کند. کتاب المبتداء و کتاب حفر زمزم و کتاب الرده و کتاب الفتوح و کتاب الجمل و کتاب صفین و کتاب الألویه و کتاب الفتن از اوست . (ابن الندیم ).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی عطار بغدادی مکنی به ابواسحاق . ابن ندیم او را در فهرست یاد کرده گوید: از اهل سیر است و حسن بن علویه ٔ عطار از وی روایت کند. اوراست : کتاب المبتداء. کتاب حفر زمزم . الردة. الفتوح . الجمل . صفین . الالویة. الفتن . رجوع به تنقیح المقال ج <span cl
پریشان کردنلغتنامه دهخداپریشان کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت و تار و مار کردن . ثَرّ. ثَرثَرة. طحطحه .صعصعه : درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان ). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان م
پریشیدنلغتنامه دهخداپریشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پراشیدن . پریشان کردن . پراکنده ساختن . متفرق کردن . پخش کردن . پاشیدن . طحطحه . صعصعه . ثَرثَر. ثَرثَرة : ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی . فرخی .