آبشتنگاهلغتنامه دهخداآبشتنگاه . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (اِ مرکب ) نهفتن گاه . || مبرز. مستراح : نه همی بازشناسند عبیر از سرگین نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه .قریعالدهر (از فرهنگ اسدی ، خطی ).
آبشتنگاهفرهنگ فارسی عمید۱. جای نهفتن؛ محل پنهان شدن؛ خلوتگاه.۲. = مستراح: ◻︎ نه همی بازشناسند عبیر از سرگین / نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه (قریعالدهر: شاعران بیدیوان: ۳۳۳).
آبستنگاهلغتنامه دهخداآبستنگاه . [ ب ِ ت َ ] (اِ مرکب ) در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریعالدهر را چنانکه برای آبشتنگاه ، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند.
آبستنیلغتنامه دهخداآبستنی . [ ب ِ ت َ ] (حامص ) حَبَل . (دهار). حمل . باروری . بار : ترا پنج ماهست از آبستنی از این نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی .زآبستنی تهی نشوی هرگزهرچند روزروز همی زایی . ناصرخسرو.-
آبستنیفرهنگ فارسی عمید۱. آبستن بودن.۲. (اسم) حالت زن یا حیوان ماده از هنگام گرفتن نطفه تا موقع زاییدن؛ بارداری.
آبستنیconceptionواژههای مصوب فرهنگستانآغاز بارداری با لانهگزینی (implantation) تخم لقاحیافته (blastocyst) در زهدان
آبستنگاهلغتنامه دهخداآبستنگاه . [ ب ِ ت َ ] (اِ مرکب ) در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریعالدهر را چنانکه برای آبشتنگاه ، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند.
آنشتنگاهلغتنامه دهخداآنشتنگاه . [ ن ِ ت َ ] (اِ مرکب ) بضبط صحاح الفرس ، خلاخانه .متوضّا. مَبرز. رجوع به آبشتنگاه و آپشتنگاه شود.
آپستنگاهلغتنامه دهخداآپستنگاه . [ پ َ ت َ ] (اِ مرکب ) در فرهنگ اسدی (خطی ) کلمه ای بدین صورت هست بمعنی آبشتنگاه و شعر قریعالدهر را در اینجا نیز شاهد آورده است .