غرچیلغتنامه دهخداغرچی . [ غ َ رَ ] (ص ) زن بیشرم بسیارفریاد. بُهصُلة. کولی . لوری . لولی . غربال بند. فیج . چینگانه . قره چی .
غرچگیلغتنامه دهخداغرچگی . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (حامص ) احمقی و نادانی . غَرچه بودن : پذیرفت سامش ز بی بچگی ز نادانی و پیری و غرچگی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1667).
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َ رَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غرا. رجوع به غرا شود. || منسوب به غری که در کوفه است . (از تاج العروس ). و من باب اطلاق جزء به کل به «نجفی » (ازمردم ن
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َرْ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر گوید (ص 90): همان اسپیدچشمه است که به غروی معروف می باشد. رجوع به اسپیدچشمه شود.
غرویلغتنامه دهخداغروی . [ غ َرْ وا ] (ع اِ) شگفت ، یقال : لا غروی ؛ ای لاعجب . غَرْو. رجوع به غَرْو شود. || (اِمص ) برانگیختگی و تحریض به دشمنی . اسم است اغراء را. (منتهی الارب