غرواسلغتنامه دهخداغرواس . [ غ َرْ ] (اِ) به معنی غرواش . برس : ای چو غرواس سبلتت کفک فشان چون شانه شوی دست خوش دست خوشان . سوزنی .در فرهنگهاغرواش آمده و در بیت سوزنی نیز غرواش به
غرواسنگلغتنامه دهخداغرواسنگ . [ غ َرْ س َ ] (اِ) به معنی غرباسنگ است . (از فرهنگ شعوری ). رجوع به غرباسنگ و غرماسنگ شود.
غراسلغتنامه دهخداغراس . [ غ ِ ] (ع اِ) وقت نهال نشاندن . وقت نشاندن درخت . || نهال نشانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو
غراسلغتنامه دهخداغراس . [غ َ ] (اِ) غراش . (برهان قاطع). غم و اندوه و ملالت . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به غراش شود.
غراسلغتنامه دهخداغراس . [ غ َ ] (ع اِ) آنچه از داروی خوردن و مسهل برآید. (منتهی الارب ). آنچه از داروی مسهل خوردن برآید. (آنندراج ). ما یخرج من شارب دواء المشی . (اقرب الموارد).