حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
حکیصلغتنامه دهخداحکیص . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مرد متهم و آنکه از وی بدگمان باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
حقصلغتنامه دهخداحقص . [ ح َ ] (ع مص ) به سرانگشتان گرفتن . (منتهی الارب ). قبض . شد. || سرعت مرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).