لوقیونلغتنامه دهخدالوقیون . (معرب ، اِ) فیلزهرج . (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی ). این کلمه از لوسیون گرفته شده است . (گااوبا). و رجوع به دیوخار شود. حضض . به لغت سریانی به معنی فی
کام تیغلغتنامه دهخداکام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقاط خشک و استپی دیده میشود.
لوقیونلغتنامه دهخدالوقیون . (معرب ، اِ) فیلزهرج . (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی ). این کلمه از لوسیون گرفته شده است . (گااوبا). و رجوع به دیوخار شود. حضض . به لغت سریانی به معنی فی
ثیوفرسطسلغتنامه دهخداثیوفرسطس . [ ] (اِخ ) جانشین ارسطو در لوقیون . (عیون الانباء ج 1 ص 57). رجوع به ثاوفرسطس شود.
دیوخارلغتنامه دهخدادیوخار. [ وْ ] (اِ مرکب ) لوقیون . عوسج . عرقد. حضض . فیل زهرج . (یادداشت مؤلف ). درختی پرخار و آن را سفید خار و خفچه گویند و بعربی عوسج خوانند. (برهان ). درخت
حضضلغتنامه دهخداحضض . [ ح ُ ض ُ / ض َ ] (ع اِ) داروئیست تلخ . حضظ. جُدُل . حُضد. حضذ. حظظ. حذل . (مهذب الاسماء). حذال .و آن بر دو نوع است : هندی و عربی . عربی آن عصاره ٔ آسر، ی