غلبونلغتنامه دهخداغلبون . [ غ َ ] (اِخ ) ابن حسن بن غلبون ، مکنی به ابوعقال . او متصوف و عالم به حدیث و ادب بود. شعر نیز میسرود. وی از اهل قیروان است . به مشرق رفت و در مکه استقر
غلبونلغتنامه دهخداغلبون . [ غ َ ] (اِخ ) نام جد محمدبن احمدبن غلبون مصری است . وی مکنی به ابوالطیب بود. از ابوبکر محمدبن نضر سامری حدیث شنید، و ابوالفضل محمدبن جعفر خزاعی وحمزةبن
غلبونیلغتنامه دهخداغلبونی . [ غ َ نی ی ] (ص نسبی )منسوب به غلبون که نام جد ابوالطیب محمدبن احمد است . (از انساب سمعانی ورق 410ب ). رجوع به غلبون شود.
غلبکن شدنلغتنامه دهخداغلبکن شدن . [ غ ُ ب َ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول امروز، گرفتن جامه به میخ یا چیز نوک تیز دیگر و پاره شدن چون مثلثی که دو ضلع آن از اصل جدا شده و یک ضلع به
غلبکنلغتنامه دهخداغلبکن . [ غ َ ب َ ک َ ] (اِ) دری شبکه دار که در پیش درها نصب کنند و آن را درپنجره گویند. (از برهان قاطع). پنجره که در پیش درها نصب کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج