غبارآلودلغتنامه دهخداغبارآلود. [ غ ُ ] (ن مف مرکب ) غبارآلوده . آلوده به غبار. گردناک . دارای غبار: مُغبر. اغبر. غبراء. مقتم : شده شیرین در آن راه از بس اندوه غبارآلود چندین بیشه و
غبار آسیالغتنامه دهخداغبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق اوهست پنداری غبار آسیا
غبارآوردنلغتنامه دهخداغبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم : تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ماز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محم
غبار آتشفشانیvolcanic dustواژههای مصوب فرهنگستانغبار یا خاکستر یا دیگر مواد بسیار ریزی که معمولاً پس از فورانهای آتشفشانی در جوّ معلق میشوند