غبارآوردنلغتنامه دهخداغبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم : تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ماز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محم
غبار برآوردنلغتنامه دهخداغبار برآوردن . [ غ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) صاحب مجموعه ٔ مترادفات ، غبار برآوردن از چیزی را مترادف خراب و ویران شدن و ویران کردن خانه و جز آن آورده است . رجوع
غبار آسیالغتنامه دهخداغبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق اوهست پنداری غبار آسیا