غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َ زَ ] (ع مص ) جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان . غَزْ
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . جهشیاری داستانی از وی درباره ٔ یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است . رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی ، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایة بود،
غزوان رقاشیلغتنامه دهخداغزوان رقاشی . [ غ َزْ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن قتیبة در عیون الاخبار گوید: مادر غزوان رقاشی به پسرش در حالی که قرآن میخواند گفت : یاغزوان آیا در آن [قرآن ] شتر ما را
غزگانهلغتنامه دهخداغزگانه . [ غ َ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سویره ٔ بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، که در 28هزارگزی شمال باختری هندیجان و 2هزارگزی جنوب راه بندر معشور به ده
غزوانیلغتنامه دهخداغزوانی . [ غ َزْ ] (اِخ ) لوکری . به نام غزالی لوکری معروف است و عوفی در لباب الالباب چنین آورده ، ولی غزوانی به نظر ارجح می آید چه در نسخ المعجم فی معاییر اشعا