غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ ذَ م َ ] (ع اِ) شیر بسیار. (منتهی الارب ). الشی ٔ الکثیر من اللبن . ج ، غَذَم . (اقرب الموارد).
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ)سخن . یقال : ماسمعت غذمة؛ ای کلمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) رسیدن واقعه و حادثه ٔ دشوار را. (منتهی الارب ). غذیمة. (اقرب
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) سخت تیرگی . (منتهی الارب ). غبرة کدرة. ج ، غُذَم . (اقرب الموارد). الغذمة کالغثمة و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس ). || پاره ای از مال
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ َ ] (ع مص ) به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غذم له من ماله ، به معنی غثم . (اقرب الموارد). کذلک قثم له
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ َ ذَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گیاه که از میان کشت برکشند. (مهذب الاسماء). نبت ، و انشد الجوهری للقطامی : فی عثعت ینبت الحوذا
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ ُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غُذْمَة. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به غذمة شود.
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ ُ ذَ ] (ع ص )شخص پرخوری که همه چیز میخورد. (اقرب الموارد). الاکول یأکل کل شی ٔ مع نهمة. (تاج العروس ). || (اِ) نوعی از گیاه ترش . (منتهی الارب ) (آنن