دوراهۀ متقارنequilateral turnout, Y turnoutواژههای مصوب فرهنگستاندوراههای که در آن دو خط بهصورت یکنواخت و متقارن در دو جهت از یکدیگر جدا میشوند
غوثفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری ۲. پناه، ملجا ۳. فریادرس
غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 76
غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رما
غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن .
غُثَاءًفرهنگ واژگان قرآنخار و خاشاکي که سيل به کنار بيابان ميريزد ( منظور از آن در آيه ي شريفه"فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ " گياه خشکيده است )
غوث اعظملغتنامه دهخداغوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غوث علویلغتنامه دهخداغوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسرار العلویة و منهاج الس
غوث آبادلغتنامه دهخداغوث آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و17500گزی جنوب باختری راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب
صوفیهفرهنگ نامها(تلفظ: sufiy(y)e) (عربی) (در تصوف) پیروان طریقه و مسلک تصوف ، اهل تصوف ، متصوفه ؛ پایتخت بلغارستان .
علویهفرهنگ نامها(تلفظ: alaviy(y)e) (عربی) (مؤنث علوی) ، منسوب به علی ؛ آنچه که مرتفع باشد ؛ آنچه که شریف باشد ؛ کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع) باشد .
مکیهفرهنگ نامها(تلفظ: makkiy(y)e) (عربی) (مؤنث مکی) ، مربوط یا متعلق به مکه ؛ اهل مکه ؛ سورههایی از قرآن مجید که در مکه نازل شده است.