طرخونلغتنامه دهخداطرخون . [ طَ ] (اِخ )لقب عام ملوک سمرقند. (الاَّثار الباقیه چ اروپا ص 101). نام ملک سغد. رجوع به طرخان شود : و از آنجا ما را نامه ای نوشتند، به ملک طرخون . (مجم
طرخونلغتنامه دهخداطرخون . [ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است ، معرب ترخ ، بیخ ریشه های آن عاقرقرحا است ، قاطع شهوت است . (منتهی الارب ). گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است . (ذخیر
طرخونیلغتنامه دهخداطرخونی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طرخان که نام یکی از اجداد صاحب این نسبت است . (سمعانی ).
بیخ طرخون کوهیلغتنامه دهخدابیخ طرخون کوهی . [ خ ِ طَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عاقرقرحا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
کژطرخونلغتنامه دهخداکژطرخون . [ ک َ طَ ] (اِ) به معنی کژترخون است که عاقرقرحا باشد. (برهان ) (آنندراج ). کزطرخون . رجوع به کژترخون و عاقرقرحا شود.
طرخلغتنامه دهخداطرخ . [ طَ ] (معرب ، اِ) مخفف ِ اصطرخ (اصطخر). تالاب . اصطرخ آب . (مهذب الاسماء) : بدان تا نهند از بَرِ چاه چرخ کشند آب از چاه چندی به طرخ . فردوسی .رجوع به فهر
طرخ آبادلغتنامه دهخداطرخ آباد. [طَ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . (منتهی الارب ). بلده ای به جرجان . قریه ای است از قراء جرجان و شاید طرخ نام کسی که آن را بنا کرده بوده است . (معجم الب