طاحونلغتنامه دهخداطاحون . (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طاحونه شود : بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن . مولوی .چون شما را حاجت طاحون نماندآبرا
طاحونةدیکشنری عربی به فارسیاسياب , ماشين , کارخانه , اسياب کردن , کنگره دار کردن , اسياب بادي , هر چيزي شبيه اسياب بادي , چرخيدن
طاحون هوائیلغتنامه دهخداطاحون هوائی . [ن ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسیای بادی . آسیائی که با باد گردش کند. آسیائی که باد آن را گرداند.
طاحونةلغتنامه دهخداطاحونة. [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در نیم فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).