طاهرلولغتنامه دهخداطاهرلو. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 48 هزارگزی باختر قیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر
طاهرلولغتنامه دهخداطاهرلو. [هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔشهرستان سنندج ، واقع در 26هزارگزی جنوب خاور گل تپه و 6هزارگزی خاور دلی محمد. کوهستانی و سردسیر است
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل بن سعید. وی ازسفیان بن عیینه روایت کرده است . محمدبن منذربن سعید ازدی به ما خبرداد که خطا میکند و راه خلاف می پیماید و او چنین کسی
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی هالة التمیمی الاسدی . وی برادر هند، ربیب ِ (پسرِ زن ِ) پیغامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم بوده است . سیف در اوائل کتاب ردةاز طریق ابوم
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد القزوینی . صاحب روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ طاهربن علی الجرجانی ، از این شخص نام برده ، و گوید: الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد ا