صفورلغتنامه دهخداصفور. [ ص َ ] (اِخ ) پدر بالاق شهریار موآب بود. (سفر اعداد 22:2 و4 و10 و16 و 23:18) (صحیفه ٔ یوشع 24:9) (سفر داوران 1) (قاموس کتاب مقدس ).
صفورلغتنامه دهخداصفور. [ ص َ ] (اِخ ) دختر کاهن مدیانی بود که در ازدواج موسی درآمد و برای وی دو پسر تولید کرد. (حزقیال 2:21و22) (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به صفورا شود.
صفورلغتنامه دهخداصفور. [ ص َ ] (اِخ ) قریه ای است در سواد یمامه که در آن نخلها است که آن را کبدات نامند و آن نیکوترین ثمر دنیا است . (معجم البلدان ).
صف گرفتهلغتنامه دهخداصف گرفته . [ ص َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) صف زده . صف بسته . رده بسته : او می شد وجان بکف گرفته ایشان پس و پیش صف گرفته . نظامی .رجوع به صف شود.
صفورالغتنامه دهخداصفورا. [ ص َ ] (اِخ ) دختر حضرت شعیب و زوجه ٔ حضرت موسی است که در مقابل هشت سال شبانی شعیب با ازدواج با او نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به حبیب السیر
صفوریهلغتنامه دهخداصفوریه . [ ص َف ْ فو ری ی َ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگی است در قضای ناصره از سنجاق عکا تابع ولایت بیروت از فلسطین . در 5000گزی شمال غربی ناصره و 12000گزی جنوب شرق