صیدآبادلغتنامه دهخداصیدآباد. [ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش بافق شهرستان یزد، واقع در 54 هزارگزی شمال خاور بافق و 5 هزارگزی شمال خاور بافق و 5 هزارگزی باختر جاده ٔ کوشک . کوهست
صیدآبادلغتنامه دهخداصیدآباد. [ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش جعفرآباد شهرستان ساوه .36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
صیدآبادلغتنامه دهخداصیدآباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 245000 گزی شمال باختری رود سر راه شوسه ٔ عمومی تربت به سلامی . در جلگه
صیدآبادلغتنامه دهخداصیدآباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 30000 گزی جنوب خاوری تربت جام سر راه مالرو عمومی تربت به قلعه حمام . این
صیدآبادلغتنامه دهخداصیدآباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و یکهزارگزی قمیشانه . هوای آن معتدل و مالاریائ
صیدآبادولغتنامه دهخداصیدآبادو. [ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، واقع در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد و یکهزارگزی راه آهن . دارای 70 تن سکنه ا
صید مرادآبادلغتنامه دهخداصید مرادآباد. [ ص َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان امیربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 57 هزارگزی باختر نورآباد و 33 هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کر
صید آوردنلغتنامه دهخداصید آوردن . [ ص َ / ص ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .ناصرخسرو.
صیدآزمایلغتنامه دهخداصیدآزمای . [ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) شکاری . شکارگیر. پنجه افکن با صید : بغرید کای شیر صیدآزمای هماوردت آمد مشو باز جای .نظامی .
صیدآزمودهلغتنامه دهخداصیدآزموده . [ ص َ / ص ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجرب در شکار. شکاری . آنکه در کار صید تجربه ٔ وافی دارد : برای جهاندیدگان کار کن که صیدآزموده ست پیر کهن .سعدی .