ورطدیکشنری عربی به فارسیبه نزاع انداختن , ميانه برهم زدن , دچار کردن , اشفته کردن , بدام انداختن , بغرنج کردن , گوريده شدن , خشمگين کردن , دلا لت کردن بر , گرفتار کردن , مشمول کردن , ب
جرطلغتنامه دهخداجرط. [ ج َ رَ ] (ع مص ) بگلو درماندن طعام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازمتن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا درست آن خَرَط با خاء معجمه اس
رطلغتنامه دهخدارط. [ رَطط ] (اِخ ) یا زط. موضعی است میان فارس و اهواز. (منتهی الارب ). منزلی است بین رامهرمز و ارجان ، اصطخری گفته است که آن را از نواحی خوزستان نوشته اند. (از